و من بیدار شدم

جایی خوندم سرنوشت آدم را جمله های بسیار بسیار درونی و پنهان و موزی شکل می دهند که بینهایت قوی اند و   ما را سمت و سوی های متفاوت  هل می‌دهند.

مونولگهای تعیین کننده

...

در یکی از همین هفته های گذشته به خودم گفتم تو مسئولیت داری

بخودم نگفتم فقط این حس را پیدا کردم که هر وقت تلف کردنی خارج از مسیولیت پذیری است بخودم گفتم تو 

بچه داری

کار داری

......

یک دفعه به این نتیجه رسیدم چقدر وقت تلف کردنم بی مسئولیت مابانه است انگار منتظرم کسی بیاد کار منو انجام بدهد کسی بیاید منو جمع جور کند کسی بمن دیکته کند که چرا ....

از لاکم اومدم بیرون

از اون روز فعالترم هنوز خیلی فاصله دارم با اونچه دوست دارم باشم هنوز خیلی فس فس کار میکنم 

اما

کارهایی که نیت می کنم را به مقدار بیشتر از قبل انجام می دم

طبیعتا احساس بهتری به خودم دارم

صبحها وقتی منتظرم آب جوش بیاید تا قهوه ام را درست کنم در این چند دقیقه یا ثانیه اینقدر کار می کنم که خودم تعجب می کنم از خودم می پرسم اگه من در طول روز اینقدر فعال و هدقمند باشم که می تونم کوه را جابجا کنم

شاید بخاطر حجم آفتابی که این تابستان گرفتم تو  فاز خوبی ام و حالم را دوست دارم این روزها و با خودم و دیگران مهربانم


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد