روز عواطف غلیظ

امروز گرچه از خونه کار کردم ولی چندین  ملاقات تلفنی خیلی طولانی  هم داشتم. : 

*در مورد اون خانم که دچار مشکلات روانی  است و شوهرش را از خونه انداخته بیرون و داره بچه هاش را هم دیونه میکنه . اداره بچه ها  احتمالا بخاطر بدگویی کردن اون خانم از ما   بما فقط تا چهار ماه دیگه اعتبار داده بعد میخواد با یک شرکت دیگر کار کند .  تازه این چهار ماه را  هم‌  بعد از ایمل محکم‌ و هشدار دهنده ای که من دیروز  همینطور بدون اینکه خیلی  سبک سنگین کنم‌ فرستادم داده . .راستش بخودم گفتم اینها که می‌خواهند اعتبار را قطع کنند منم کاری میکنم که  اگر مشکلی برای بچه ها بوجود بیاد قبلش هشدار را داده  باشم برای شرکت ما در هر حال فرقی نخواهد کرد..

*بعد در کل دو ساعت  ( بطور جداگانه ) با معلم و کمک معلم    پسر چهارده ساله ای که با بزرگسالان پرفکت کنار می‌آید ولی با بچه ها ی همسن و سال یا کوچکتر  حتی دو دقیقه بدون نظارت دوام نمی‌آورد و مدام تهدید می‌کند خودش را می‌کشد یا چهل تا از دانش آموزان  را حرف زدیم . برای خودم خیلی چیزها در مورد خانواده روشن تر شد ولی یک جورایی  از این  که مدرسه و خانواده و اداره بچه ها از من می‌پرسند چکار کنیم احساس مسئولیت سنگین میکنم. آیا فقط  من باید پاسخگو باشم‌ ‌ ؟ نه . اون پسر با روانپزشک اینقدر خوب و معقول رفتار میکنه ( با خود منم،) که حتی دارو درمانی را با اون شروع نکردند 

سوای اینها  اون پسر یک همراه دارد ( یک مرد سی ساله که مسئول  رسیدگی به کارهای اون هست و گاهی هم باید یکی دو ساعت در هفته ببردش  تفریح ولی تو این وظایف فقط تفریحش را انجام می‌دهد. اون مرد فقط خیلی وراج است و خدا نکند بمن زنگ‌بزند باید با خشونت یا دروع  تلفن را قطع کنم‌از بس حرف می‌زند.

* اون خانمه که از هر سه تا جمله یکبار تایید می‌کند آخه من بردر لاین هستم هم  مدتی است  داره ادا اطوار در میاره و دیگه نمیخواد همکاری کنه رک و پوست کنده هم در موردش نمی‌گوید  دلیلش را هم نمیدونم . رودربایستی نداریم 

با خودم نیت کردم‌ اینها را  و در کل تمام آدمهای روی کره زمین را بحال خودشون بذارمشون اگر خواستن بیایند نیت کردم مراقب خودم باشم حتی اگر زیر سوال برم . قبلا تر بود خودم را هلاک میکردم سعی می‌کردم هر چه زودتر بفهمم آیا دیگه میخواهند جلسه ای داشته باشد یا نه و با رئیس و همکارها صحبت می‌کردم. الان بیخیالم یا کار من براشون با ارزشه و می آیند و یا فقط وقتشون تلف میشه و  دلیلی نداره خودشون را اذیت کنند یا فعلا وقت ندارند یا دوست ندارند،  احتیاج به فاصله دارند.... چه میدونم 

داشتم از احساسات علیظ میگفتم همه این ماجراها حتی وقتی میخوام بی تفاوت باشم بالقوه احساسات مختلفی را در من ایجاد می‌کنند . مخصوصا که من خصوصی کار نمیکنم و باید به صاحب کارم هم پاسخگو باشم که چون  بابت این افراد به آنها پول می‌دهند.   برای اونها که زبونم خیلی درازه ولی اون  آدمای بالایی که  توصیفشون  کردم    را هر کدوم را یکجوری دوست دارم . بگذریم...


 . امروز  بین تلفن‌های کاری کلی با خواهر کوچیکه خیلی شخصی صحبت کردیم بهم گفت هر هواپیمایی توی آسمان می‌بیند اشک توی چشمانش میاد که کاش ما  تو هواپیما بودیم میرفتیم پیشش . 

بعد از مامانم گفت که افسردگی گرفته از بس خونه میمونه ...از اینکه با بابام اصلا دیگه حرف نمی‌زنند.

...

، از ساعت سه تا  نه با پسر بودم سوشی خوردیم   گشتیم خرید کردیم خندیدیم چند بار بهم گفت عاشقم است. صد بار نگاهش می‌کردم و در کنار خودم انسانی بسرعت  در  حال رشدی را میدیدم که بدون ترس و واهمه میخواد با  شور و نشاط  شهد  زندگی را سر بکشد و مثل کنجشککان از این شاخه به اون شاخه میپرد و آواز سرمستی سر می‌دهد.

خبر ندارد زندگی چقدر ناهمواری دارد 

لباس‌های   شنا و ایروییک  را  بیهوده  تمام مدت با خودم حمل کردم ولی تا نزدیک نه  تو  خیابونا میچرخیدیم دیگه نشد. 

اومدم خونه رو مبل دراز کشیدم نزدیک بود خوابم ببره گفتم بزار کمی بنویسم بفهمم چرا اینقدر احساس  غلیظ    روانی  میکنم‌.


چند تا چیزهای خیلی شخصی تر ‌هست که اذیت کننده است که  بزارین در موردشون حرف نزنم 



با میایلم مینویسم عینک ندارم گاهی . نقطه ها را نمیبینم . 


تا یادم نرفته  . بعصی اشتباهات لغوی تقصیر این تصحیح کننده اتوماتیک است 






نظرات 1 + ارسال نظر
ترانه شنبه 28 مرداد 1402 ساعت 18:32

ماهی جان، کار تو هم مثل من یکجور زیادی آدم رو از نظر عاطفی در گیر میکنه.
قدر این سالهای وقت گذرونی با پسرت رو بدون. تا میتونی عکسهای دوتای بنداز تا بعدها بهشون نگاه کنی

مرسی ترانه جان، من که خیلی لذت میبرم از وقت گذرانی باهاش اگر اون افتخار بده ، خیلی سخت شده ازش وقت ملاقات گرفتن
در مورد کار بله، آدم حسابی درگیر می‌شود منتها من بمرور یاد گرفتم این درگیری‌ها را پشت در خونه بگذارم و با خودم توی خانه نیارم.
اهان در مورد عکسهای دو نفره خیلی ایده خوبیه . ممنون از یادآوری

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد