سر شب بقیه

ساعت ده شبه دارم میرم  توی ترمینال مرکزی شهر   چیزی   را تحویل  بگیرم  و با تاکسی برگردم  . خیابون‌ها و قطارها اینقدر شلوغه که انگار   عیده ، هی فکر کردم چه مناسبتی میتونه باشه یادم افتاد جمعه شب است . انگار هزار سالست  ساعت  ده شب از خونه نزدم بیرون  به عبارتی سعی کردم بخاطر بچه ها قبل از ده خونه باشم .


 بازم خوشحالم که یک زمانی  همون هزار سال پیش ها  بلاخره  یکجورایی " جووانی " کردم . 



نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد