منفعت ادمها

گفته بودم  ترکیب تیم کاری جدید را دوست ندارم از اول سال ۲۳ یک عده ای تونستند یک عده دیگری را سرنگون کنند و خودشون با دم و دستگاه‌های خود بروی کار بیاییند البته بماند اونی که سرنگون شد برادر رئیس کل بود و خوب یک جایگاه شغلی  بی استرس دریافت کرد با همون مزایای حقوقی.  این برادر سرنگون شده  در حقیقت کارش را خوب ، بی ادعا و نجیبانه  انجام می‌داد  فقط اون خانم پیروز بیشتر روی رئیس کل نفود داشت. موضع من  چه بود؟ تکیه کلام همیشگی " بروند گم شوند همشان" بله. من کار خودم را می‌کردم نه سر پیاز بودم نه تهش ، پول را از اداره بچه ها برای آنها سرازیر می‌کردم 

فقط فرقش این بود وقتی با خانواده های مشکل دار به بحران میرسیدم دیگر  نمیتونستم به برادر سرنگون شده پناه بیارم حرف بزنم حرف بشنوم و میزون بشم برم دنبال کارم.

با خانم سرکوبگر که از دید من بی نهایت نالایق است در مورد  کارهای اجرایی که وظیفه اش هست هم  نمیتونی رویش حساب کنی چه برسد مسائل سوپروایزر ی . من یک دقیقه هم نمیتونم تحملش کنم 

ما موجودات پول دراور برای آین شرکت نسبتا بزرگ خیلی تلاش کردیم بفهمانیم این خانم سرکوبگر و دارودسته اش بسیار نالایقند، بد رفتارند،..... فایده ای نداشت که نداشت. ما هم بیخیال شدیم مخصوصا ما با سابقه تر ها . دیگه بندرت میرفتیم شرکت . اونا هم به چپشون نبود شاید خوشحال هم بودند  قیافه نحس ما دیگر  نمی‌دیدند 

من مثلا  ماهی یکبار هم نمی‌رفتم  حتی جلسات اجباری را هم نمیرم

حالا چرا اینار و تعریف میکنم:. در  دارودسته جدید  تفرقه افتاده یکی از کله گنده ها  که یک خانم ۶۴ ساله و نبض شرکت بوده را  بیرون کردند . پسر اون خانم  با شرکتش  خیلی از بیمه های مختلف بسته بود به شرکت و کارهای مالی مختلفی با هم انجام دادندو خدا میدونه اون  شاهد چه گندکاریهای رئیس ها بوده اون پسر هم بیرون شده و قراردادهای بیمه لغو شده . حالا شرکت ما و اون خانم و پسرش   از نظر قانونی بجون هم افتادن

نتیجه؟  چند وقته آقای رئیس کل و خانم سرکوبگر بی لیاقت به ناز و نوازش کردن ما افتادن . هفته بعد بولینگ با شام و نوشیدنی ، جلسه ها با صبحانه ، پاداش آخر سال .چرا نمیایی کجایی دلمون تنگ شده ...و این حرفها،؟   

این تغییر موضع نشون میده این شکر آب شدن خیلی پته ها را رو آب خواهد ریخت . شاید هم شرکت را کله پا کنند امیدوارم بکنند

آما  دلیل اصلی که اینو تعریف کردم چیز دیگه ای بود . همکارای با سابقه من  که هر وقت میدیدمشون شکوه و شکایتشون شروع میشد،  بعد از این پاچه خواری رئیس بزرگ،  کلی تغییر موضع دادند و طرفدار دو آتشه شرکت شدند . همه کم محلی ها، بی احترامی ها و حتی توهین‌ها یادشون رفته ....

من نمیتونم....

از دیروز داشتم فکر میکردم کاش برم تو جبهه طرف مقابل ، همینطوری بیخودی فقط برای اینکه حال اینها گرفنه بشه


و من بیدار شدم

جایی خوندم سرنوشت آدم را جمله های بسیار بسیار درونی و پنهان و موزی شکل می دهند که بینهایت قوی اند و   ما را سمت و سوی های متفاوت  هل می‌دهند.

مونولگهای تعیین کننده

...

در یکی از همین هفته های گذشته به خودم گفتم تو مسئولیت داری

بخودم نگفتم فقط این حس را پیدا کردم که هر وقت تلف کردنی خارج از مسیولیت پذیری است بخودم گفتم تو 

بچه داری

کار داری

......

یک دفعه به این نتیجه رسیدم چقدر وقت تلف کردنم بی مسئولیت مابانه است انگار منتظرم کسی بیاد کار منو انجام بدهد کسی بیاید منو جمع جور کند کسی بمن دیکته کند که چرا ....

از لاکم اومدم بیرون

از اون روز فعالترم هنوز خیلی فاصله دارم با اونچه دوست دارم باشم هنوز خیلی فس فس کار میکنم 

اما

کارهایی که نیت می کنم را به مقدار بیشتر از قبل انجام می دم

طبیعتا احساس بهتری به خودم دارم

صبحها وقتی منتظرم آب جوش بیاید تا قهوه ام را درست کنم در این چند دقیقه یا ثانیه اینقدر کار می کنم که خودم تعجب می کنم از خودم می پرسم اگه من در طول روز اینقدر فعال و هدقمند باشم که می تونم کوه را جابجا کنم

شاید بخاطر حجم آفتابی که این تابستان گرفتم تو  فاز خوبی ام و حالم را دوست دارم این روزها و با خودم و دیگران مهربانم


عشق های من

مادرم بیشتر دلم میسوزه براش  ، بچه هام ، خودم و بس 

روز پرکار

امروز یکی از اون روزهای استثنایی سوپرپرکار بود.

دلیلش چون دیروز و جمعه کار نکردم

خستگی جسمانی زیاد خستگی روانی کم 

 خواب آلودگی زیاد

آب نوشیدن در حد صفر

 اتفاق بارز امروز خانمی که بسیار سخت بود کار باهاش هر روز مینویسه برام که آیا امروز ما قرار ملاقات داریم؟  این چند روزه گفتم نه 

امروز نوشتم آره بعد اون گفت خوب اون فردا وقت داره . بلاخره باید حرف حرف اون باشه ولی فکر کنم دلش برام تنگ شده 

شوهرش میگفت من تنها فردی  ام که اون  حاصره ملاقات کنه

چطور موفق شدم. پذیرش بدون قید و شرط  صحبت در مورد مسائل خانوادگی خودم . کاری که  بندرت میکنم .  البته کاملا آگاهانه . اداره بچه ها از همکاری خانم با من داشت شاخ درمی‌آورد  خودمم خوشحالم 


کلا عاشق چالشم

3.10.23

دیشب  رفتیم شهر گردی و تازه ساعت ده رفتیم غذای چرب  خوردیم. عادت ندارم.  خیلی سنگین شده بودم .خوابم نمی‌برد دیشب،

 تمام وقت روز  خواب آلوده بودم ولی دلم نمیومد بخوابم میترسیدم از زندگی عقب بمونم


  امروز اینجا تعطیل بود  روز یکپارچه شدن آلمان است.  با اینحال  که  اینجا  ۱۶ ایالت دارد که قوانینشون هم تا حد زیادی مستقل از هم تنطیم میشه ولی در کل مثل ایران   اقوام مختلف ندارند. 


   امروز همه برنامه هایی که چیده بودم بر آب رفت  .بارندگی شدید بود  فکر کنم  ولی دنبال  بهانه بودم

توی فر کوکوسبزی زیادی از سبزی‌های یخی یخچال  درست کردم برای چند روز بعدی . نیت کردم تا فریزر را خالی و تمیز نکردم هیچی نخرم  دیگه، توی فریزر پر است از بامیه،  آوکادو گوجه کشک سبزی ...

 امروز کلی آجیل در آب خیسانده  خوردم  اونوقت انتطار دارم وزنم هم کم بشه 

 

میخواستم کمی هم ورزش کنم ببینم چی  میشه 

  .