یک جمعه خوب

امروز صبح چند تا ملاقات  کاری داشتم. . یک ملاقات  اینقدر نامطبوع و از نطر روانی سنگین بود که من بعد از ده پانزده دقیقه صحبتمون را جمع بندی کردم و شروع کردم به خداحافظی گفتم  خوب هر وقت فکر کردین من میتونم بهتون کمک کنم با من تماس بگیرید . تا چند دقیقه بعد از خداحافظی توی مسیر برگشت  همچنان روی  شونه هام  احساس سنگینی میکردم. تصمیم گرفته ام که از خودم در مقابله با آدم‌های  مشکل دار مواظبت کنم قرار نیست قهرمان بازی در بیارم . بعد از این تصمیم که چند روز قبل یهو مثل وحی بمن نازل شد  این احساس را دارم که خودم را واکسینه کردم. 


امروز بعد از کار اومدم خونه  سالاد سزار و  کوکوی دیروزی را خوردم  حدود نیم ساعتی عمیق خوابیدم . بعد رفتم شنای جمعه ها . ساعت ده شب  اومدم خونه ماست و نون پرداته خشک و پنیر موزارلا خوردم .   یک چالشی را شروع کردم : میخوام تا هفته بعد جمعه پنج کیلو وزن کم کنم‌  . 

دلم میخواست بادنجان های یخچال را سرخ کنم از خستگی حال ندارم تکون بخورم هوا سرد شده خودم را پیچیدم لای پتو دارم تلویزیون میبینم .  کاش مجبور نبودیم مسواک بزنیم 


یک روز پرفکت

امروز صبح  حدود هشت بیدار شدم ماست های دیشب عالی شدند گداشتم تو یخچال  چای و قهوه درست کردم  کلی تلفنات و ایمل کاری انجام دادم  ، کوکوی کدو و هویج و تره  با زرشک  درست کردم طرفها را شستم   از کوکوها برداشتم وبرای بعد بعنوان نهار  . رفتم  سر قرار های کاری تا سه   بعد از ظهر . یعد رفتم باشگاه  سه چهار ساعتی ورزش کردم و تو قسمت آب شور بیست دقیقه ای موندم‌.   اومدم خونه  کمی مرغ و سبزیجات درست کردم خوردیم ساعت نه است   یک مستند  میبینم   از خستگی  ننیتونم بیدار باشم.



ستون های من

اونهایی که ایرانند گاهی میگویند خوش بحال اونهایی که رفتند اونهای که رفتند بعضی وقتها حسرت اونهایی که موندن را می خورند اونهایی که ازدواج کردند حسودی مجردها را می کنند و مجردها فکر می کنند اگر ازدواج کنند خوشحال میشوند در مورد کار کردن بچه دار شدن و دهها شرایط دیگه هم همینطوره

تازه آدم وقتی به اون چیزی که کلی براش تلاش می کرده میرسه فکر می کنه حالا که چی یا دوباره بیشتر می خواد

این آدم مگه نمی دونه چقدر عمر آدم کوتاهست

اصلا اینها را نمی خواستم بگم

راستش می خواستم بگم رضایت و شادی و اضطراب و غم و احساس ناکافی بودن و اکثر شرایط روحی و روانی در هر شرایطی ممکن است بوجود بیان

مهم نیست الان کجای این مسیر هستم چیزی که مهمه اینه که ستون های من برقرار باشند برای من ستونهایی که قبل از اینکه فلسفه زندگیم را بهبود ببخشم تا حالم خوب بشه این چند تا چیز هستند


خواب  از نظر زمانی و مقداری و کیفیت

غذای سالم و کافی و بموقع

حرکت تو اسمش را بگذار ور زش

روابط اجتماعی؟.

حالا ممکنه بعضی دوستان فکر کنند با این حساب ارزش انسان فرهیخته را به جایگاه پست مادی پایین اوردم

ایمان دارم بدون این ستونها  امکان نداره بشه چیزهای دیگه را روی این سوار کرد نمی شه بر افسردگی اضطراب و ... اگر این ستون ها قوی نباشند

خلاصه کلام انسام ظاهرا پیچیده است اما در واقعا بر طبق جدول مزلو تا نیازهای اولیه برقرار نشه به بقیه چیزها نمی توان فکر کرد  سرنوشت خیلی وقتها غیر عادلانه است زندگی سراسر چالش است احساس های بد بسیار هستند فقدان ناکامی و ...

 رسیدگی به اونها مرحله بعد است

این  ستون ها  را دریابم




بی خوابی

اگر از من بپرسند معتقدم  بی خوابی سرچشمه همه مشکلات است . دیشب خوب نخوابیدم بدون هیچ دلیل واضحی ده بار از خواب بیدار شدم و دوباره خوابیدم در چنین شرایطی  معمولا بلند می شم یک کاری براش می کنم مثلا از اسپری ملاتونین استفاده می کنم یا یک قرص مگنزیم خواب آور میخورم . امروز خسته ام خواب آلوده ام . از صبح همین طور دارم صبحانه می خورم حتی یک تکه  بزرگ شکلات هم خوردم

بعد از ظهر یک وقت ملاقات کاری مهم دارم می رم توی تخت و سعی می کنم دوباره بخوابم .

دیروز هفت هشت ساعتی رمان where the crawdads sing  را گوش کردم



برم از خونه بیرون

من تو زندگیم خیلی کار کردم میشه گفت از هفده سالگی اینجا و اونجا کار کردم در حین دوران  دانشجویی  و بعدش اما هیچوووووقت کار اداری یا کارمندی نکردم . اصلا با شخصیتم جور نمیاد چون من فکر کنم طبق معیارهای امروزه بیش فعالی داشتم . کار تو خونه همینطور که میشه پیش بیتی کرد از دوران کرونا شروع شد. تا قبل از اون معمولا دیگه نه و ده میرفتم بیرون البته کار بعد از ظهر هم داشتم یک مدتی. 

بعد از کرونا فرهنگ کاری تا حد زیادی تغییر کرد . خیلی جلسات را میشه آنلاین برگزار کرد . خیلی کارهای اداری را فقط با یک تلفن یا ایمل میشه انجام داد. آنهم بهتر از حضوری. طبیعتا برای من آزادی زمان  زیادی را بهمراه آورد.  اما همچنین منزوی تر کرد . در کل اگر بخوام ارزیابی کنم  کمیت کارم و نه کیفیت کارم را هم کمتر کرد. تازگی‌ها متوجه شدم هر چقدر هم نیت میکنم اینکار و اون کار  را انجام بدم ولی توی خانه ماندن  بهانه های زیادی میده بهم که از انجام کارهای اصلی طفره بروم‌. مثلا کار خونه، غذا درست کردن هله حوله خوردن. دراز کشیدن ...

یک قهوه خانه ای نزدیکی خونه داریم که من گاهی ملاقات‌هام را اونجا می‌گذارم گاهی که به اجبار اونجا میرم میبینم چقدر کار مفید انجام میدم ولی تا مجبور نباشم نمیرم‌.